کمالو مجید
زیر گنبد کبود ? قصه گوی عاشقی زندونی بود
قصه هاش قصیده بود
غصه هاش رسیده بود
خطی خطی رو جزو ء هاش
پاپتی شاه وگداش
همه سردرگم وگیج
همه پوچ وهمه گیج
زیر گنبد کبود ? قصه گوی عاشقی زندونی بود
تو تموم قصه هاش لابلای غصه هاش
رنگ افتابش پریده است
پشت رستمش خمیده است
کوچه هاش پس کوچه دارند
اما هیچ رهگذری نیست
بس که دیواراش بلندند کسی چشمش به دری نیست
قصه گو ? قصه را وا داد
همه را تو قصه جا داد
روی چشماشو گرفت
اما چشماش کو ر نمیشد
همه رو توقصه جا داد
اما قصه ش جور نمی شد
شهر قصه رو شلوغ کرد
پراز راست ودروغ کرد
قصه گو قصه را وا داد
همه روتو قصه جا داد
تک سوار ? اسبشو رو بردن
پهلون حقش رو خوردن
ارزوی مادر را رو جوونا به خاک سپردن
تک سوار پای پیاده
پهلون حقش رو داده
دیوقصه شون مهربون
پریهاش ابرو کمون
نه اسارتی به راه
نه اسیری ته چاهه
زیر گنبد کبود قصه گوی عاشقی زندونی بود
همه رو توقصه جا داد
اما قصه اش جور نمی شد
خنجرهاش برنده نیستند
ببرهاش هم درنده نیستند
باغچه ها بی باغبون
کفترهاش بی اب ودون
عاشق ها خونه به دوش
درکمین می فروش
شهر قصه رو شلوغ کرد
پر از راست ودروغ کرد
الــغـــــــــــــــــــــــــــرض آخر کار
توی زنــــــــــــــــــــدون پای دار